سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پچ پچهای چندتا رفیق
قالب وبلاگ

خیلی زیبا بود.در سفرزیبای مشهدمان با همدیگرومادرم رفتیم،یادم می آید،

صبح زود بود،صدای ناقاره خانه بگوش رسید خادمین حرم امام رضا(ع) بانظم خاصشان وبا ذکر درحالیکه جارو بدست داشتند وارد حرم شدند.

بی اختیار پشت سرشان راه افتادم،همراهشان وارد حرم شدم.در حس عجیبی

بودم.هیچ نمیفهمیدم حتی تذکر نگهبانان را.

 

آن روز ولحظات زیباترین وبیادماندنی ترین لحظات

سفر برایم بودوقتی یادم می آید.بی اختیار بغض

میکنم و اشک،چشمانم را پر میکند.

ان شاءالله بزودی تکرار شود.


[ سه شنبه 97/9/6 ] [ 8:30 عصر ] [ قلقلی ] [ نظر ]

رفیق قلقلی و عزیزم سلام. صبحِ زودِ شما بخیر.

قلقلی جونم صبح عجیب، غریب و بامزه ای داشتم. می خواهم تا بیدارم و خوابم نبرده برایت تعریفش کنم.

قلقلی جان: چندروزی بود بابام صبحهای زود قبل از اذانِ صبح بیدار میشدند، وضو میگرفتند و با دوچرخه یا ماشین به یکی از مسجدهای قدیمی و اصیلِ اصفهان میرفتند تا نماز صبحشان را آنجا بخوانند. دیروز که عید میلاد حضرت رسول(ص) بود، داشتند برایمان از آن مسجد تعریف می کردند و میگفتند که در آن مسجد هر روز صبح 15 رکعت نماز قضا هم می خوانند. 

برای من خیلی جالب بود. امروز صبح زود من هم قبل از اذان صبح بیدار شدم و همراه بابا به مسجد رفتم. 

قلقلی جان خیلی سخت بود. خوابم می آمد ولی باید سعی میکردم بیدار بمانم تا وضویم باطل نشود. قلقلی جان هوا سرد بود. مسجدش از اون مسجدهای قدیمی اصفهان بود که بخاریَش از اون مدلهای خیلی خیلی قدیمی است. دربِ ورودی چوبی و قدیمی است. دیوارهایش تا نصفه سنگِ نتراشیده است و نصف دیگرش آجرنمای قدیمی. سردرِ اتاقهایش آجرکاری های خیلی خیلی قدیمی. من که از اینها بلد نیستم. ولی شکلِ خانه های قدیمی پدربزرگهایمان بود. 

قلقلی جانم اولش سردم شده بود ولی بخاری بزرگ بود و زود گرم شدم. اول که وارد شدم در قسمت خانمها هیشکسی نبود. من تنها نشسته بودم. با توکل برخدا، آیت الکرسیِ امروزم را به نیتِ سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) و همچنین به نیت سلامتی و برآورده بخیری حوائج خودمان و عزیزانمان و ملتمسین دعا خواندم.

سعی کردم بیدار بمانم. کمی گذشت، بعد دوتا خانمِ دیگر هم آمدند. نشستم تا اذانِ صبح را گفتند، داشتیم آماده میشدیم که الله نماز صبح را بگوییم، نمی دانم چی شد... یکدفعه به یه عالمه خانم تند تند رسیدند و چندتا صفِ طولانی نماز تشکیل شد. خنده ام گرفته بود. که اینها بیرونِ مسجد تووی ماشینهایشان نشسته بودن تا با بخاری ماشینهایشان گرم بشوند و حالا یکدفعه آمدند تا به نماز بِرِسند.

همه با هم و به جماعت نماز صبح را خواندیم. بعداز نماز و تسبیحات حضرت زهرا(34 مرتبه الله اکبر و 33 مرتبه الحمدالله و 33 مرتبه سبحان الله) دعای تعقیبات نماز صبح را هم با بقیه خواندم.

بلافاصله همه بلند شدندتا به جماعت نمازهای قضا را به این ترتیب بخوانیم.

چهار رکعت نماز قضای ظهر. 

چهار رکعت نماز قضای عصر.

سه رکعت نماز قضای مغرب.

چهار رکعت نماز قضای عشا.

دو رکعت نماز قضای صبح. 

رفیقِ قلقلی و عزیزم، خیلی جالب بود که این همه نماز قضا خواندم.خیلی احساس خوبی داشت. جای شما خالی. دعاگوی شما بودم. آخه بعد از نماز 10 مرتبه هم امن یجیب المضطر ... را خواندیم و برای همه ملامسین دعا و مسلمانان دعا کردیم.

هوا هنوز تاریک بود که به خانه برگشتیم، ولی من دیگر خوابم نمی آمد. سرحالِ سرحال شدم.


[ دوشنبه 97/9/5 ] [ 7:14 صبح ] [ فسقلی ] [ نظر ]

امروز من و فسقلی با هم رفته بودیم باغ گلها بگردیم. نم نم بارون و باد پاییزی فضای زیبایی ساخته بود. آلبوم عکس قشنگی ساختیم، گرچه سرد بود ولی با خوردن بستنی آن را جشن گرفتیم. 


[ سه شنبه 97/8/29 ] [ 4:9 عصر ] [ قلقلی ] [ نظر ]

سلام،چطوری رفیق مهربانم؟با امتحاناتت چه میکنی؟امیدوارم همگی را موفق به پیش ببری وبزودی دیدار تازه کنیم


[ دوشنبه 96/10/18 ] [ 8:16 عصر ] [ قلقلی ] [ نظر ]

فسقلی جان،وقتی خاطرات سفرمان را میخواندم،بی اختیار اشک میریختم چه سفر عالی داشتیم،خداقسمت کند وبازهم از این سفرها باهم برویم،یادش بخیر سفرهای جمکران،مشهد که رفتیم دلم برای آن حال وهوای پاک یک ذره شده


[ یکشنبه 96/10/10 ] [ 8:8 صبح ] [ قلقلی ] [ نظر ]

فسقلی جان دیدی حتی چنین سفر مبارکی هم به پایان رسید.

خدارا شاکریم که چنین سفری را نصیبمان فرمود.

الهی با دستان پراز دعاهای مستجاب بخیر شده،بازگشته باشیم.

زیارتت مقبول حق باد همسفر خوبم! انشاالله

راستی چه جالب بود،کوچولویی که در هواپیما همسفرش بودیم،

باز هم در برگشت با همدیگر بودیم،فقط رفتنه همردیف بودیم

برگشت جلو وعقب بودیم،ما که کم نیاوردیم در هردو حال باهاش

دورادور بازی کردیم.الهی سلامت باشد هم خودش وهم والدینش.


خودمانیم ولی یقینا مادرو پدرش متوجه ما شدندخیلی خنده‌دارممنونیم که

اجازه دادند خوشحال بمانیم.یادت میاد عکسی که ازش گرفتیم،

زیباست عکس پایانی سفرمان باشد.مگرنه؟


[ جمعه 93/1/8 ] [ 5:8 عصر ] [ قلقلی ] [ نظر ]

http://www.taghribnews.ir/images/docs/000034/n00034211-r-b-001.jpg

توو این سفر مشهد امام رضا خیلی هوامون رو داشت. چه آب و هوایی بود. محشر.....

از همون شب اول سرمای هوا، به من که گرمایی بودم خیلی حال داده بود. نم نم باروون، سرما بود و دستهامون مجمد میشد، ولی اون اشتیاق زیارت رفتن، ایستادن در آستانه ی باب الرضا، چشم دوختن به گنبد زرد طلای امام رضا، دست ادب رووی سینه گذاشتن و اذن دخول خوندن... خدای من چه لذتی داشت.

http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRaEqU_4JlINbicZf37AinxhSKBUAeX7xUqohxEMlHrxP_agq8iJg

 

بچه گربه ها رو یادته قلقلی جونم؟؟ هتلدارهای مشهد هوای بچه گربه ها رو. هوای کبوتر ها رو ...دارن.

قلقلی جونم یادته چه صفایی داشت؟!!......صحن های حرم امام رضا. ما توو اون سرما چقدر لذت بردیم.

امام رضا جونم خیلی مدیون محبت شما هستیم. انشالله قسمتمون بشه بریم به زیارت حضرت معصومه سلام شما رو بهشون برسونیم.


[ یکشنبه 92/12/4 ] [ 9:14 صبح ] [ فسقلی ] [ نظر ]

 

یادش بخیر. اون روزی که من(فسقلی) و قلقلی و مامان جان رفتیم برای زیارت آخر...

از صحن اسماعیل طلایی وارد شدیم. زیارت خوندیم و کنار سقاخونه ی اسماعیل طلا ایستادیم برای عکس یادگاری، از اونجا رفتیم توو صحن ایوون طلا، از همون ایوون طلا رفتیم داخل رواق، ایستادیم مقابل ضریح آقا امام رضا(ع) و از همون دور یه سلام دادیم و زیارت مختصری خوندیم. صبح اول وقت بود، وقتی برگشتیم توو صحن ایون طلا، دعای عهد داشت توو صحن پخش میشد. همگی رفتیم دم درب خروجی، در آستانه ی درب خروجی صحن ایستادیم و دعای عهد رو آرووم زمزمه کردیم....... چه صفایی داشت. چه حالی میداد...

اللهم الرزقنا ....


[ یکشنبه 92/11/27 ] [ 3:39 عصر ] [ فسقلی ] [ نظر ]

سلام فسقلی جان،جدیدا خیلی خیلی دلم برای زیارت امام رضا(ع)بیشتر هوایی شده.

یادت میاد دفعه پیش هم خیلی دلمان هوایی بود.

از راه بیگمان به زیارت امام رضا(ع)رفتیم.هرکار اگر خدا راضی باشد که قسمت بنده اش بشود،ازراه بیگمان قسمتش میکند،

توکلت علی الله

 


[ دوشنبه 92/11/21 ] [ 2:2 عصر ] [ قلقلی ] [ نظر ]

صبح تغریبا کله ی سحرشوخی(بعدازطلوع افتاب) بلند شدیم و توو اون سوز و سرما رفتیم حرم امام رضا(ع) برای زیارت. هوا خیلی سرد بود. نقاره خونه دیگه صداش قطع شده بود. انشالله سفر بعدیمون سعی میکنیم یه روز حتما طلوع آفتاب حرم باشیم و بریم صحن اسماعیل طلا تا صدای نقاره خونه رو بشنویم. صفایی داره ...

اون روز توو اون سرما چه صفایی داشت زیارت خوندن توو صحن اسماعیل طلایی و روبروی پنجره فولاد. یادت هست قلقلی جونم. یادت هست قدم زدن توو حن و سرای امام رضا رو. یادت هست چقدر یادت بروبچ همکلاسی رو میکردیم. یادت هست با چه وسواسی عکس میگرفتیم؟...... یادت هست با چه ترفندی از اون خادم امام رضا که در آستانه ی درب ورودی صحن ایستاده بود عکس گرفتیم؟.....

 

عکس حرم امام رضا علیه السلام، خادم امام رضا (ع)

اللهم الزقنا....


[ دوشنبه 92/11/21 ] [ 12:2 عصر ] [ فسقلی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
نویسندگان
لینک های مفید
امکانات وب

--------


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 99963