سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پچ پچهای چندتا رفیق
قالب وبلاگ

نمیدانم چقدر از شروع مدرسه شاد میشدی یا حتی میشی؟

گالری تصاویر سوسا وب تولز

برای من مدرسه بهترین شادی بود،حالا که چندین سال از دانشگاه میگذره تازه میفهمم چه روزهای طلایی داشتم.خدا را شاکرم که در ذهنم چنان خاطراتی دارم،انوقتهاگذر زمان معنای نزدیکتا شدن به نتیجه ی ارزوها را داشت،خیلی وقتها با همه سختیهای به وقت خودش دلم میخواهد میشد باز ان روزها برمیگشت،بار شادیش کم نبود،خیلیهاش دیگه بدستم نمی اید.خدایا شکرت الهی روزهای مانده ی زندگی را به شایسته ترین صورت سپری کنیمگل تقدیم شمامؤدب


[ جمعه 92/6/29 ] [ 10:53 عصر ] [ ] [ نظر ]

قلقلی جون جات خالی دیروز رفته بودم خونه دایی جون. مرغاش باکلاس شدن. خوش تیپ شدن. پرهای کاکلهاشون اروپایی شدن.

خبری که برام اینجا نوشتی رو بهش دادم , اونم کلیییییییی ذوق کرد و گفت دیدی گفتم این قلقلی کارش درسس


[ یکشنبه 92/6/24 ] [ 5:1 عصر ] [ قلقلی و فسقلی ] [ نظر ]

بوی شب بو میاد.

همیشه سعی میکنم وقتی از کنار مغازه ی سبزی خوردکنی(سبزی های شسته را با دستگاه خورد میکنند و می فروشن) عبور میکنم تا میتونم نفس عمیق بکشم. تا جایی که جا داره ریه هام رو سرشار از عطر سبزی میکنم. لذتی داره که نگو.

امشب وقتی نفس عمیق میکشیدم, یه عطر قشنگ دیگه هم اضافه شده بود..... بوی عطر گلهای شب بو.دوست داشتن


[ یکشنبه 91/12/13 ] [ 1:4 صبح ] [ قلقلی و فسقلی ] [ نظر ]

فسقلی جونم،یاد روزگار بچگی وقلکهامون بخیر!

حالا دیگه سکه ها معنی ندارند باهاش هیچی نمیشه خریددلم شکست

اما خوب است به رسم قدیم این خاطره ها هست تا یادمان نره ،

تبسم


[ پنج شنبه 91/12/10 ] [ 7:16 عصر ] [ ] [ نظر ]

شب عید. شب میلاد امام حسن عسگری. شب میلاد پدر امام زمان(عج). امشب اعظم دعوتم کرده بود خونشون . جشن میلاد داشتن. ولی چیکار کنم  مامان خانوم دستور دادن همه توی خونه سر پستهاشون به وقت حاضر باشن.خیلی دلم میخواست برم ولی با یه دماغ سوخته رفتم خونه.

تا رسیدم خونه:
آقا داداش یکهویی بچه مسجدی شده بودن و رفته بودن نمازشون رو مسجد بخونن.
آباجی کوچیکه هم کلاسش طول کشیده بود آ تماس گرفته بود که کمی دیر میرسه.

مامان خانوم مونده بود و یه دستمال گردگیری تووی دستش.
آقا بابا مونده بودن و یه نردبون وسط اتاق زیرِ لوستر.

منم که مات شده بودم به داد کدومشون برسم.......عجب شیرینی و شکلاتهایی از دستم رفت......


[ دوشنبه 91/11/30 ] [ 10:33 عصر ] [ قلقلی و فسقلی ] [ نظر ]

سلام فسقلیتبسم

شنیدی میگویند:"طرف امد ابروش را برداره چشمش را هم کور کرد"؟

نقل امروز منه!برای کم شدن برجستگی رانم، کیسه ی نمک گرم را مدت زیاد روی پام تحمل کردم فکرم این بود که بهتر تر میشه ولی زیاد خوش بین بودم به نظرت خیلی خنده‌داریادعواگیج شدم


[ دوشنبه 91/11/23 ] [ 7:12 عصر ] [ ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
نویسندگان
لینک های مفید
امکانات وب

--------


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 17
کل بازدیدها: 100281