• وبلاگ : پچ پچهاي چندتا رفيق
  • يادداشت : خاطره ي زيارت
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    فسقلي جان سلام. حالي دادي ... ممنون. اين روزها همه عشقشون امام رضاست. يادمه بچه بودم و ريزه ميزه , مامانم براي اينکه از دست من راحت باشه منو مي داد دست بابا تا با هم بريم حرم. دستم توو دست بابا بود و بابام يا مسجد گوهر شاد ميرفت يا زير چل چراغ نماز ميخوند. هميشه اينجوري توو نظرم مونده بود که چقدر راهروهايي که ازش رد ميشديم پنجره هاش بالا بودن. و چقدر چل چراغ بزرگ بود...... گذشت تا من يوخده قدر کشيدم و بزرگ تر شدم. بعد از سالها رفتم مشهد. باورم نميشد که چل چراغ اينقدر کوچيک بوده و پنجره هاي راهروها اينقدر پايين..... وجدانن چقدر دنياي ما فسقلي و قلقليها در حال تغييرن
    پاسخ

    سلام؛خداييش مامانها حداقل وقت زيارت بايد دل مشغوليشان تنها زيارت بشه،موافقي؟افايان محترمانه تر ميايند سر حرم ودعا ميکنندولي خيلي خانمها گويا دارند ميروند دعوا،!!!!