پچ پچهای چندتا رفیق |
سر سفره ی افطار که میشینیم. بابا بسم الله رو که میگه , فنجون آبجوش رو که از دست من میگیره اول یا حسین میگه. این روزها بابا اصلاً نایی به نفس نداره که من رو ببره پارک. بابا به همه ی ما یاد داده که بعد از خوردن آب همیشه بگیم یاحسین........ ولی نمیدونم چرا خودش این روزها وقتی آب میخوره , یه یاحسین عمیق میگه و بعد اشک گوشه ی چشمش رو پاک میکنه. [ سه شنبه 92/4/25 ] [ 12:37 عصر ] [ قلقلی و فسقلی ]
[ نظر ]
قلقلی جونم کجایی. مامانم میگه ماه رمضون داره میاد.........!! مامانم میگه فسقلی ماه رمضون که شد دیگه سروصدا ی اضافی نمیکنی ها من روزه دار هستم. میگم یعنی چی؟ مامانم میگه: یعنی من گشته و تشنه هستم . خدا هم اگه آدمهای روزه ای رو اذیییت کردن میبره جهنم. قلقلی کجایی؟! تو رو خدا بیا بریم درِ خونه ی خدا بهش بگیم نجاتمون بدده. آهای کسی اینجا نیست به من کمک کنه. من توو ماه رمضون چیکار کنم . اگه شیطونی نکنم که مریض میشم. مامانم میبرتم دکتر. خانوم دکتره بهم از اون قرص بیمزه ها بهم میده. من میخوام لی لی بازی کنم. من میخوام با عروسکام بلند بلند حرف بزنم......... [ شنبه 92/4/15 ] [ 2:18 عصر ] [ قلقلی و فسقلی ]
[ نظر ]
یاد پدربزرگم بخیر،برام قصه هامیگفتندکه وقتی بزرگ شدم فهمیدم داستانهای کتاب گلستان سعدی بوده شخصیت داستان"کاکا سیاه" بود. [ شنبه 92/4/8 ] [ 11:7 صبح ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |