پچ پچهای چندتا رفیق |
امروز داشتم وبلاگ گردی میکردم. دیدم باید در حق دوستان وبلاگی دعا کنم. دستم رو بردم بالا و .... [ سه شنبه 93/3/13 ] [ 12:51 عصر ] [ فسقلی ]
[ نظر ]
تووی این سفر بار اولی بود که به طبقه ی منهی یک حرم میرفتیم. آروم و قدم به قدم. نمیدونم چرا؟ ولی من برای زیارت آقام-امام رضا(ع) همون طبقه ی همکف رو بیشتر دوست دارم. زیارت اونجا برام دلچسبتر میشه. اینجا هم حس و حال زیارت هست ولی.. شاید صادقانه تر باشه اگه بگم: برام فرقش تووی اینه که وقتی تووی رواقهای طبقه ی همکف قدم بر میدارم ، میشینم، یه گوشه ای به نماز می ایستم... یک عمر خاطره های دلنشین هم همراهم هست.... قلقلی جان یادت هست زیارتی که رفتیم طبقه ی زیرزمین ، جلوی ضریح خوندیم. چقدر دلنشین بود و شیرین.
[ سه شنبه 92/11/1 ] [ 4:15 عصر ] [ فسقلی ]
[ نظر ]
قلقلی جان, رفیق شفیقم, خوبی؟ خوشی؟ سلامتی؟ یادت هست؟ اون روز صبح رو میگم که از ترسِ سرما با تاکسی خودمون رو رسوندیم به حرم امام رضا(ع). از باب نواب صفوی رفتیم داخل. سلام دادیم و راه افتادیم سمت نقاره خونه. به صحن سقاخونه ی اسماعیل طلا که رسیدیم, جهت سلام, عرض ادب و گرفتن اذن دخول توو آستانه ی در ایستادیم. اون خادم رو با اون عصای مخصوصش یادت هست؟ همون که با هزار ترفند ازش عکس هم گرفتیم.؟ وارد صحن شدیم. روبروی پنجراه فولاد, درست مقابل ضریح امام ایستادیم و زیارت کوچیکی خوندیم (هوا خیلی سرد بود) باهم به حرفهامون رو یکی کردیم و رفتیم سمت رواق زیر زمین. یادت هست چقدر دور زدیم تا ضریح رو پیدا کنیم؟!! زیارتی خوندیم و نماز زیارت. کمی نشستیم جهت عرض ادب محضر آقا و سرورمون و بعد هم دست به دعا. یادت هست قلقلی جون نماز ظهر و عصر رو اون روز کجا خوندیم؟ [ یکشنبه 92/10/15 ] [ 8:13 عصر ] [ فسقلی ]
[ نظر ]
هوا تاریک بود که به سمت حرم راه افتادم. صبح جمعه بود و دعای ندبه توو رواق امام خمینی خونده میشد.
وارد صحن جامع رضوی که شدم, هوا در آستانه ی روشن شدن بود و آسمان پر ابر و باران در حال نم نم. وارد صحن جامع رضوی که شدم , صحنه ی جلوی رووم غیرقابل وصف بود.بسیار بسیار زیبا. نتونستم بگذرم. صدای مداحی که می خواست دعای ندبه رو شروع کنه از بلندگووها همه جا بلند پخش میشد. دلم نمیومد ... گوشیم رو درآوردم و در حال گذر از صحنه ی جلوی رووم یه عکس گرفتم برای اینکه بیارم نشونت بدم. یادت هست؟ رفتم سمت رواق امام خمینی... در حین خوندن دعای ندبه, یکی از اشعاری که زائرا باهم زمزمه میکردن این بود: بر مشامم میرسد, هر لحظه بوی کربلا بر دلم ترسم, بماند آرزوی کربلا تشنه ی آب فراتم, ای عجل مهلت بده تا بگیرم در بغل , قبر شهید کربلا.... دلم هوایی شده بود و آرزوی کربلا , بعد از دعا رفیق نازنینِ مشهدیم رو پیدا کردم , خیلی دلم براش تنگ شده بود. خوش به حالش , مشهدیا هروقت دلتنگ بشن به سه سوت حرم آقا هستن و چشمشون گره میخوره به گنبد زرد طلا......... داشت دیر میشد, باید برمیگشتم هتل. بعد از خداحافظی از رفیق نازنین مشهدیم, جهت عرض ادب راه افتادم سمت ایون طلا. یه سلام به حضرت شیخ بهایی و سایر علما و بزرگانی که اونطرفا بودن. از سمت ایون طلا سلام دادم به آقا امام رضا(ع) و وارد شدم. زیارتنامه رو گرفتم دستم و آرووم آرووم ضمن خوندن زیارتنامه رفتم جلو. زیر گنبد کنار دیوار شیشه ای چندقدمی ضریح آقا ایستادم. مشغول زیارتنامه بودم که متوجه دخترخانوم 7 یا 8 ساله ای شدم که بغلدست مامانش , کنار من ایستاده بود, ظاهرا خسته شده بود. یادم اومد چندتا شکلات نعنایی همراهم دارم. تعارفش کردم. بفرمایید شکلات. [ پنج شنبه 92/10/5 ] [ 5:49 عصر ] [ فسقلی ]
[ نظر ]
آخرای شب . توو اون سرما و یخبندان از حرم امام رضا, رفتیم سمت هتل. به اولین فلکه رسیده و نرسیده, دستهامون از زورِ سرما دیگه حس نداشت. ناچار شدیم. ناچار شدیم از جیبمون خرج کنیم و تاکسی دربست بگیریم. قلقلی جان یادت هست دستهای منجمد و بی حسمون رو؟!. به هتل که رسیدیم, برای اینکه شام گیرمون بیاد, به سه سوت رفتیم رستوران. با هم یه پیتزا خوردیم و مامان خانوم هم کوفته تبریزی میل کردن. داشتیم آماده ی خواب میشدیم که رفیق نازنین مشهدی من با پیامکش قرارمون رو برای صبح جمعه -بعد از دعای ندبه گذاشت. صبح جمعه , هوا هنوز روشن نشده بود که راهی حرم امام رضا(ع) شدم. هنوز نم نم بارون رووی صورتِ زائرای آقا مینشست. صحن امام خمینی, دعای پرفیض ندبه... دلنشین بود.... دلنشین بود... دلنشین.
رفیق نازنین مشهدیم رو بعد از دعای ندبه نزدیکای درب ورودی گوهرشاد پیداش کردم. بیشترش من حرف میزدم. بنده ی خدا بیشتر ساکت بود و من یه عالمه حرف... نمی دونم مشهدیا همیشه اینقدر کم حرف هستن و آرووم.؟؟!!!...
[ شنبه 92/9/30 ] [ 3:11 عصر ] [ فسقلی ]
[ نظر ]
هواپیما که کلی تاخیر در پرواز داشت. ولی اینهم خودش لحظه های شیرینی رو برامون ساخت شکر. داخل هواپیما که کلی از دست آقاپسری که دستشویی نمیرفت از ترس اینکه تعادل هواپیما به هم نخوره خندیدیم. و البته یادت هست که منِ فسقلی به سمیه خانوم قول دادم وسط حرف زدنهام نفس هم بکشم. و نهایتا رسیدیم هتل. روو نقشه مسیر رفت و آمدمون رو مشخص کردیم تا فردا صبح بی دقدقه راهمون رو بکشیم بریم سمت حرم آقا امام رضا(ع) قلقلی جون یادت هست کیا بهمون التماس دعا گفته بودن؟ همه ی رفیق و رفقای وبلاگی, بروبچ شرکت و محل کار, آبجی خانوم ها و آقا داداش, خاله , دایی,عمو, عمه و کلیه بروبچ آنها... دیگه کیا بودن؟ قلقلی جان یادت هست ؟؟؟؟؟؟؟
[ دوشنبه 92/9/25 ] [ 12:19 عصر ] [ فسقلی ]
[ نظر ]
السلام علیک السلام علیک یا علی بن موسی الرضا.... قلقلی جان یادت هست روز اول ورودمون رو ؟!... صبح بعد از صبحانه پیاده راه افتادیم سمت حرم آقا امام رضا(ع). با اینکه نصف شب رسیده بودیم و خواب درست و درمونی هم نرفته بودیم ولی عشق زیارت آقامون, امام رضا(ع) از اون مدل عشق و حال هاییست که انرژی تزریق میکنه توو وجود آدم. نزدیک حرم تووی پارکینگ وضویی تازه کردیم و جورابی شستیم و با ریل اومدیم صحن جامع رضوی , نوحه و روضه خوانی برپا بود...... نماز خوندیم و راه افتادیم سمت ایوون. از صحن اسماعیل طلا یا همون پنجره فولاد به سمت گنبد امام رضا(ع) سلام دادیم و وارد شدیم, هوا سرد بود و سرِ شیخ حسنعلی نخودکی هم خیلی شلوغ بود. توو صحن رووی فرشا نشستیم و اولین زیارتنامه رو خوندیم. بعد از زیارت از ایوونِ طلای همون صحن واردِ رواقها شدیم . قربون محبت آقا برم. شکر خدا. نایب الزیاره خیلی از بروبچ بودم. نایب الزیاره خانواده. خاله ها, عمه ها, عمو, دایی... جای همگیشون خالی. چه لذتی داشت...... [ دوشنبه 92/9/18 ] [ 12:21 عصر ] [ فسقلی ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |