سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پچ پچهای چندتا رفیق
قالب وبلاگ

خدا را شکر،باهمدیگر اذن دخول خواندیم ،همه صحنها را رفتیم بجای خودمان وآنها که یادشان آوردیم،یکی یکی سلام به آقا کردیم. چه گریز و زیبایی خوانده شد،پس از آن به راهمان ادامه دادیم،

بین راه گاهی مینشستیم یا گوشه ای میایستادیم و دعا میخواندیم.از در اسماعیل طلا وارد شدیم،سر اقای نخودکی شلوغ بود از دور سلام دادیم وفاتحه هدیه کردیم،رفتیم سر اقای شیخ بهایی،آنجا بامادرم به هم رسیدیم و ایشان تعریف کردندکه وقتی با والدینشان می آمدند قرآن هدیه به روح شیخ بهایی میخواندند،  فسقلی جان یادت میاد خسته بودیم گوشه ای را خالی دیدیم

تا ایستادیم آنجا که روبرو هم ضریح بود،خانمی ویلچیری آوردندوگفتند:"اجازه دهید اینجا بگذارم تا بعد مادرم را باهاش ببرم نزدیک ضریح شما خواستید تا بیایم رویش بنشینید ودعا بخوانید."من روی آن نشستم ولی شما ایستاده بودی ودعا خواندیم وگمی بعد با آن خانم خداحافظی

کردیم والتماس دعا گفتیم وبه زیارتمان ادامه دادیم تا نزدیک وقت نماز.رفتیم برای نماز وغذا هتل.

راستش را بخواهی از بس حرف با امام رضا(ع)داشتم،اول میخواستم با هم که رسیدیم حرم،خداحافظی کنم و گوشه ای بمانم ولی به لطف 

خدا ،همسفر خوبم! زیارت را برایم دلچسبتر کردی.الهی سلامت وحاجت روا بخیر برگردی!دوست داشتنhttp://files.tala.ir/gallery/100/IMAGE634843548860312500.jpg


[ پنج شنبه 92/9/28 ] [ 4:59 عصر ] [ قلقلی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
نویسندگان
لینک های مفید
امکانات وب

--------


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 19
کل بازدیدها: 103511