پچ پچهای چندتا رفیق |
آخرای شب . توو اون سرما و یخبندان از حرم امام رضا, رفتیم سمت هتل. به اولین فلکه رسیده و نرسیده, دستهامون از زورِ سرما دیگه حس نداشت. ناچار شدیم. ناچار شدیم از جیبمون خرج کنیم و تاکسی دربست بگیریم. قلقلی جان یادت هست دستهای منجمد و بی حسمون رو؟!. به هتل که رسیدیم, برای اینکه شام گیرمون بیاد, به سه سوت رفتیم رستوران. با هم یه پیتزا خوردیم و مامان خانوم هم کوفته تبریزی میل کردن. داشتیم آماده ی خواب میشدیم که رفیق نازنین مشهدی من با پیامکش قرارمون رو برای صبح جمعه -بعد از دعای ندبه گذاشت. صبح جمعه , هوا هنوز روشن نشده بود که راهی حرم امام رضا(ع) شدم. هنوز نم نم بارون رووی صورتِ زائرای آقا مینشست. صحن امام خمینی, دعای پرفیض ندبه... دلنشین بود.... دلنشین بود... دلنشین.
رفیق نازنین مشهدیم رو بعد از دعای ندبه نزدیکای درب ورودی گوهرشاد پیداش کردم. بیشترش من حرف میزدم. بنده ی خدا بیشتر ساکت بود و من یه عالمه حرف... نمی دونم مشهدیا همیشه اینقدر کم حرف هستن و آرووم.؟؟!!!...
[ شنبه 92/9/30 ] [ 3:11 عصر ] [ فسقلی ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |