پچ پچهای چندتا رفیق |
رفیق قلقلی و عزیزم سلام. صبحِ زودِ شما بخیر. قلقلی جونم صبح عجیب، غریب و بامزه ای داشتم. می خواهم تا بیدارم و خوابم نبرده برایت تعریفش کنم. قلقلی جان: چندروزی بود بابام صبحهای زود قبل از اذانِ صبح بیدار میشدند، وضو میگرفتند و با دوچرخه یا ماشین به یکی از مسجدهای قدیمی و اصیلِ اصفهان میرفتند تا نماز صبحشان را آنجا بخوانند. دیروز که عید میلاد حضرت رسول(ص) بود، داشتند برایمان از آن مسجد تعریف می کردند و میگفتند که در آن مسجد هر روز صبح 15 رکعت نماز قضا هم می خوانند. برای من خیلی جالب بود. امروز صبح زود من هم قبل از اذان صبح بیدار شدم و همراه بابا به مسجد رفتم. قلقلی جان خیلی سخت بود. خوابم می آمد ولی باید سعی میکردم بیدار بمانم تا وضویم باطل نشود. قلقلی جان هوا سرد بود. مسجدش از اون مسجدهای قدیمی اصفهان بود که بخاریَش از اون مدلهای خیلی خیلی قدیمی است. دربِ ورودی چوبی و قدیمی است. دیوارهایش تا نصفه سنگِ نتراشیده است و نصف دیگرش آجرنمای قدیمی. سردرِ اتاقهایش آجرکاری های خیلی خیلی قدیمی. من که از اینها بلد نیستم. ولی شکلِ خانه های قدیمی پدربزرگهایمان بود. قلقلی جانم اولش سردم شده بود ولی بخاری بزرگ بود و زود گرم شدم. اول که وارد شدم در قسمت خانمها هیشکسی نبود. من تنها نشسته بودم. با توکل برخدا، آیت الکرسیِ امروزم را به نیتِ سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) و همچنین به نیت سلامتی و برآورده بخیری حوائج خودمان و عزیزانمان و ملتمسین دعا خواندم. سعی کردم بیدار بمانم. کمی گذشت، بعد دوتا خانمِ دیگر هم آمدند. نشستم تا اذانِ صبح را گفتند، داشتیم آماده میشدیم که الله نماز صبح را بگوییم، نمی دانم چی شد... یکدفعه به یه عالمه خانم تند تند رسیدند و چندتا صفِ طولانی نماز تشکیل شد. خنده ام گرفته بود. که اینها بیرونِ مسجد تووی ماشینهایشان نشسته بودن تا با بخاری ماشینهایشان گرم بشوند و حالا یکدفعه آمدند تا به نماز بِرِسند. همه با هم و به جماعت نماز صبح را خواندیم. بعداز نماز و تسبیحات حضرت زهرا(34 مرتبه الله اکبر و 33 مرتبه الحمدالله و 33 مرتبه سبحان الله) دعای تعقیبات نماز صبح را هم با بقیه خواندم. بلافاصله همه بلند شدندتا به جماعت نمازهای قضا را به این ترتیب بخوانیم. چهار رکعت نماز قضای ظهر. چهار رکعت نماز قضای عصر. سه رکعت نماز قضای مغرب. چهار رکعت نماز قضای عشا. دو رکعت نماز قضای صبح. رفیقِ قلقلی و عزیزم، خیلی جالب بود که این همه نماز قضا خواندم.خیلی احساس خوبی داشت. جای شما خالی. دعاگوی شما بودم. آخه بعد از نماز 10 مرتبه هم امن یجیب المضطر ... را خواندیم و برای همه ملامسین دعا و مسلمانان دعا کردیم. هوا هنوز تاریک بود که به خانه برگشتیم، ولی من دیگر خوابم نمی آمد. سرحالِ سرحال شدم. [ دوشنبه 97/9/5 ] [ 7:14 صبح ] [ فسقلی ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |