پچ پچهای چندتا رفیق |
خیلی زیبا بود.در سفرزیبای مشهدمان با همدیگرومادرم رفتیم،یادم می آید، صبح زود بود،صدای ناقاره خانه بگوش رسید خادمین حرم امام رضا(ع) بانظم خاصشان وبا ذکر درحالیکه جارو بدست داشتند وارد حرم شدند. بی اختیار پشت سرشان راه افتادم،همراهشان وارد حرم شدم.در حس عجیبی بودم.هیچ نمیفهمیدم حتی تذکر نگهبانان را.
آن روز ولحظات زیباترین وبیادماندنی ترین لحظات سفر برایم بودوقتی یادم می آید.بی اختیار بغض میکنم و اشک،چشمانم را پر میکند. ان شاءالله بزودی تکرار شود. [ سه شنبه 97/9/6 ] [ 8:30 عصر ] [ قلقلی ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |