سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پچ پچهای چندتا رفیق
قالب وبلاگ

امروز داشتم وبلاگ گردی میکردم.

دیدم باید در حق دوستان وبلاگی دعا کنم. دستم رو بردم بالا و ....


[ سه شنبه 93/3/13 ] [ 12:51 عصر ] [ فسقلی ] [ نظر ]

وای . خسته شدم. امروز یه پنجره و چهارچوبشا شستم.

شنیدی؟!!!!!!!!!!!!!!1

شستم.

به جان خودم دیگه نفس برای کشیدن ندارم.

وای ......... هلاک شدم.

باید برم برای خودم یه شربت عسل درست کنم.

خستگی هم از عوارض خونه تکونی ها. دلتکونی عوارض کمتری داره مگه نه قلقی؟!مؤدب


[ جمعه 91/12/25 ] [ 6:23 عصر ] [ قلقلی و فسقلی ] [ نظر ]

بووووسمرحبا بر فسقلی ماهمان با این دل تکانی خوبش

از بارها خانه تکانی ارزشمندتر

بهترینها را برایت ارزومندم سال خوش وخوبی اغاز کنی الهیگل تقدیم شما


[ پنج شنبه 91/12/24 ] [ 3:30 عصر ] [ ] [ نظر ]

یا حسین

Ashura

تاحالا کربلا نرفتم....

از رفیق رفقا خیلیا رفتن آ برام تعریف کردن. ولی من ......هنوز..........


[ جمعه 91/12/18 ] [ 5:37 عصر ] [ قلقلی و فسقلی ] [ نظر ]

بالاخره من هم به کمک وهمت مادرم خانه تکانی کمدهام را کردیمآفرین

از دست من کلی خندیدیم،چه چیزهای بیخود جمع اوری کرده بودم!شرمنده

 قسمت شیرینش پیداشدن چیزهایی بود که داشتم ولی نمیدانستم کجایند!!قابل بخشش نیست

بین خودمان باشد که یعنی خودم چندهفته پیش کمدم دا خانه تکانی کرده بودموااااای

چه رسم خوبیست"خانه تکانی"


[ پنج شنبه 91/12/17 ] [ 2:31 عصر ] [ ] [ نظر ]

حالم گرفته بود،منزل دوستم تماس گرفتم  کمی حالم عوض بشه

مادرش که خانم مهربانی هم هستند،جواب دادند

احوال پرسی وصحبتمان که تمام شد پیشاپیش نوروز را تبریک گفتم متعجبانه تشکر کردند

بین خودمان باشه:"همش به اشتباه فکر میکردم هفته ی جدیدنوروز 92است."جالب بود


[ دوشنبه 91/12/7 ] [ 3:28 عصر ] [ ] [ نظر ]

پس از مدتها داریم خونمون رو رنگ میکنیم. خیلی چیزها رو جمع کردیم. زندگی خیلی مختصر شده.

این روزها به بعضی چیزها بیشتر فکر میکنم. به بعضی مسائل و موضوعایی که مدتها بود کمتر حتی توجهم را به خودش جلب میکرد.

امشب نشسته بودم روی موکت.

نشسته بودم روی موکت. پتو را انداخته بودم روی شونه هام و حسابی رفته بودم زیر اون. تابلکی پاهام کمی گرمتر بشه.
نشسته بودم روی موکت. توی سالن , کنار دیوار و داشتم تلوزیون رو نگاه میکردم. یخ زده بودم.
نشسته بودم روی موکت. داشتم به موزایکهای کف اتاق که هیچی روشون نبود نگاه میکرد. به سقف سالن که دیگه بهش لوستری نبود. به دیوارهای عریان و دکورهای خالی اتاقها.
نشسته بودم روی موکت. دستهام رو با لیوان چاییِ داغ گرمش میکردم.چایی رو قلوپ قلوپ می خوردم شاید تاثیر گرماش بیشتر باشه.
نشسته بودم روی موکت. نور چراغی که بابا آورده بود پایین و روشنش کرده بود چشمم رو اذیت میکرد.

میدونی به چی فکر میکردم؟
به اون بنده خدایی که همیشه میشینه روی موکت. همیشه زمستونها از سرما یخ میزنه. و فقط گاهی تلوزیون نگاه میکنه.

دوستان عزیز , بیایین یه آستینی بالا بزنیم و کاری کنیم که حداقل این جور بروبچ امسال یه پتوی کلفت داشته باشن کنار اتاقشون.

پیشنهادی دارین؟


[ یکشنبه 91/12/6 ] [ 9:18 عصر ] [ قلقلی و فسقلی ] [ نظر ]

میای در بسته بندی را بازکنی کلی علامت داره که از اینجا باز شود،

طبق فرمان عمل میکنی،میبینی بسته ازته باز شدهوااااایانوقت میگن چرا به راهنماییهامدرک داشتن توجه نمیکنیدقابل بخشش نیست


[ پنج شنبه 91/12/3 ] [ 11:23 صبح ] [ ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
نویسندگان
لینک های مفید
امکانات وب

--------


بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 103583